نمونه ارسالی به ایمیل

ساخت وبلاگ

امکانات وب

-->-->-->-->-->-->-->-->-->-->-->-->تماس با ما-->-->-->-->-->-->-->

لینک های خواندنی


  »   پیش بینی ناصر حجازی درست از آب در آمد !
  »   قذافی چگونه زنان و دختران را شکار می کرد ؟
  »    عکسی قدیمی از سالومه ، مجری پشت صحنه آکادمی گوگوش!
  »    گیرکردن موهای دختر جوان در پله برقی + عکس
  »    فتوای قتل عوامل ساخت فیلم موهن صادر شد
  »    اس ام اس جدید، بازم طنز!!
  »    تصاویر بهترین مدل موهای زنانه 2013
  »    پاهای شما شخصیت و افکارتان را لو می دهد !!
 

سوتی های شما - سری چهارم
 


------------------------------ -    ------------------------------ -

یه روز از طرف مسجد محلمون اومده بودن برای جمع کردن نذری زنگ درو زدن منم آیفونو برداشتم گفتم الو بفرمایید یارو مرده بود از خنده.
ابوالفضل از زنجان
 
------------------------------ -    ------------------------------ -

دوران دبیرستان از طرف مدرسه رفته بودیم اردو بدجوری سرما خورده بودم
یکی از بچه ها پیشنهاد کرد بریم بستنی بخوریم منم که دوست ندارم دل کسیو بشکنم قبول کردم خلاصه جاتون خالی بستنی رو که خوردیم دستمو کردم تو جیبم دستمالمو در بیارم بی ادبی دماغمو پاک کنم دیدم یکی محکم چسبیده دستمو گرفته و قسم میده میگه به خدااااااااااا اگه بذارم حساب کنی منو بگین جا خوردم من پول بستنی خودمم نداشتم خلاصه یه تعارف الکی کردم ولی خدارو شکر دوستم سمج تر از این حرفا بود
فاطمه

------------------------------ -    ------------------------------ -

با سلام من مهندس برق هستم یک روزی داشتم سر یه ساختمون کار میکردم و به کارگرا نقشه میدادم که مهندس اومد گفت این کلید هارو ۱۸ متر جا به جا کنید منم که همه ی لوله هارو بریده بودم و خم کرده بودم شاکی شدم و مجبوری بهش گفتم چشم مهندس تا رفت گفتم مرتیکه خر نفهم میمرد روز اول بگه که دیدم یکی از کارگرا سرخ شد پشتم که نیگا کردم دیدم مهندس ایستاده میگه ۱۰ سانت هم پیریز رو ببرید بالا و رفت !!!‌ از اون به بعد من تا اخر کار دیگه مهندس میومد در میرفتم بیرون !!!!‌
هاتف از تهران

------------------------------ -    ------------------------------ -

من تو یه شرکتی منشی هستم اینجا کارام خیلی زیاده ومخصوصا تماس های تلفن های اینجام خیلی زیاده .انقد که با تلفن صحبت می کنم یه زمانی یکی از همکارام اومد پیشم صدام کرد خانم ….. من دستم بند بود گفتم الو گوشی ……………… وایییییییییییییییییییییییییییی ییییییییی چقد ضایع شدم همکارم ترکید از خنده
رویا از تهران

------------------------------ -    ------------------------------ -

من تو عمرم سوتی ندادم که هیچ،سوتی همه رو هم آلبوم کردم اخرش هم خدا زد پس سرم و سوتیه ما هم در اومد
یه روز که واسه شب مهمون داشتیم و منم روز تعطیلی کلی کمک کرده بودم و حسابی خسته بودم سر شب قبل رسیدن مهمونا گفتم یه چرتی بزنم و سر حال بیام که شب حسابی از ملت سوتی بستونم
خلاصه ما خوابیدیم چه خوابی
قبل خواب گلاب به روتون شیش و بش داشتم ولی گفتم باشه بعد خواب
خلاصه تو خواب آنچنان این مسانه داشت ناله میکرد که رفتم تو wc شیش و انجام دادم ولی به بش که رسیدم هرچی از ما زور بود از اون انکار
نمیومد اینقد زور زردم که یه هو دیدم ای دل غافل تو رخت خوابم داشتم میشیشیدم و شانس آوردم شورتم جلوی بش و گرفته
حالا فک کنید من موندم و یه دنیا مهمون تو خونه و یه دل سیر خرابی…
رضا

------------------------------ -    ------------------------------ -

دیشب رفتم خونه خواهرشوهرم اونا تازه داشتن شام میخوردن هی تعارف کرد که بیا بخور منم گفتم مرسی همین یه ربع پیش ناهار خوردم. یه نگاهی بهم کرد گفت: چی خوردی؟؟ گفتم شام دیگه شام،شام خوردم. جمله شام خوردم رو۲۵دفعه تکرار کردم….
 
------------------------------ -    ------------------------------ -

این سوتی شاید زشت باشه ولی میگم . یه روز از خونه اومدم بیرون سر خیابان به یه ماشین تکیه زدم . همه ببخشند که این میگم . یه باد از ما خارج شد . یه هو دیدم از تو ماشین صدای خنده میاد . بقیشو حدس یزنید چی شد
اسد از تهران

------------------------------ -    ------------------------------ -

کوچیک که بودم خیلی خیلی کوچیک در حد ابتدایی با ماشین دوست بابام رفتیم یجا میخواست ی خونه رو ببینه واسه خرید منم گلاب به روتون میخاستم برم دسشویی
به بابامم روم نمیشد بگم که به رفیقش بگه واسته ی گوشه جایی ما کارمونا بکنیم
تحمل کردم تا رسیدیم به خونه هه
خونه که نبود ی چاردیواری بود
منم رفتم پشت ماشین که ماشینه ی نیسان یاری بود
دیدم خیلی داره فشار میاد بم شلوارا کندم پشت ماشین شروع کردم گلاب به روتون ریدن
یهو دیدم اومدن بیرون از خونه اخه اونا تو بودن منم مثه برق بلند شدم واستادم سر پا داشتن به سمت ماشین میومدن که دیگه بریم منم صدا زدن
من که نگو اصش خوشکم زده بود رفتم جف پا پریدم رو شاهکارم که مبادا کسی ببینه دوباره صدام زدن
نم قلبم داش وا میستاد و بخار از صورتم داشت بلند میشد
گفتن پس چرا نمیای جواب ندادم
اومدن پایین منکه داشتم سکته رو میزدم یهو منو دیدن رو شاهکارم واستادم بابم که کلی خجالت کشید
تا در اومدم زدم به فرار با دمپایی های انویی
حمیدرضا از اصفهان

------------------------------ -    ------------------------------ -

یک روز با همسرم رفتیم جمعه بازار یک وانتی داشت انار می فروخت همسرم گفت انار بخر من رفتم خریدم رفتم پیش همسرم ازم پرسید چند خریدی من گفتم کیلویی ۴ تومان یکهو وانتی با صدای بلند داد زد انار کیلویی هزار تومان .
احمد

------------------------------ -    ------------------------------ -

همین چند روز پیش بود که زنگ زدم خونه ی دوستم ، مامانش برداشت . منم عادت کردم هر بزرگتری که جواب میده ، ازم احوال پرسی میکنه ! منم جواب میدم مرسی ممنون . خلاصه زنگ زدم مامانش برداشت ، گفتم الو سلام ، گفت سلام ( بعد هیچی نگفت ) منم شروع کردم : الو سلام مرسی ممنون خوبم :| ینی دو تامون از خنده مرده بودیم :) ) برگشت گفت با خودت احوالپرسی میکنی ؟!!! :) ):))
ملودی از تهران

------------------------------ -    ------------------------------ -

کلاس اول راهنمای بودم من همیشه میز اول مینشستم یه معلم داشتیم خیلی شکم داشت اومد جلو اولین میز داشت برا بچه های کلاس درس توضیح میداد پیراهن تنگی پوشیده بود و نافش پیدا بود منم خودکار که تو دستم بود کردم تو نافش چنان زد زیر گوشم که با سر رفتم زیر میز تا یک هفته بچه ها و خود معلم داشتن به این حرکت می خندیدن .
سعادت از ماهشهر

------------------------------ -    ------------------------------ -

یک روز مادرم به عروس خانمی به جای اینکه بگه با آقا داماد پای هم پیر بشید گفت انشالله پای هم کور بشید و عروس خانم با تعجب گفت چرا !!!!
ناکیتا از لار

------------------------------ -   ------------------------------ -

اول راهنمایی بودم با چند تا از بچه ها تصمیم گرفتیم زنگ ورزش توی کلاس بمونیم و بازی “گرگ و روباه”بکنیم چشمِ یکی از بچه ها رابا روسری بستیم(یعنی مثلاگرگه) ویکی دیگر از بچه ها هم در نقش روباه. گرگ با چشم بسته روباه را دنبال میکرد وهی میگفت روباه کجایی من وبقیه بچه ها هم با صدای بلند آنها را تشویق می کردیم در همان حال خانم مدیر وارد کلاس شد وهمه بچه ها به غیر از گرگه که طفلی چشمش بسته بود و خانم مدیر را نمی دید سر جایمان نشستیم وگرگه هم با صدای بلند میگفت چه مرگتون شده؟ چرا ساکت شدید در همان حال دستش به خانم مدیر خورد و خیلی محکم خانم مدیر را در بغل گرفت و گفت روباه عزیز بالاخره گرفتمت خانم مدیر هم دوتا سیلی محکم به صورت او زد و گفت روباه جد وآبادته!!!!!
ناکیتا از لار

------------------------------ -    ------------------------------ -

یه روز رفتم توی یک مغازه تایپ و تکثیر میخواستم یه فتو بگیرم
با کلی کلاس گذاشتن و اینکه مثلا ما ادم با فرهنگی هستیم
یارو کار داشت کارشم طول کشید
تموم که شد از بس عصبانی شده بودم بجای اینکه بگم یه فتو پشت و رو میخوام گفتم
یه پتو فشت و رو میخوام
کلی خجالت کشیدم
علی
 
------------------------------ -    ------------------------------ -

از باشگاه اومده بودم رفته بودم خونه رفیقم..میخواستم قرص مرصایی که مربیمون بم داده بود رو بخورم..یهو رفیقم خیلی جدی بم گفت بدبخت این قرصا رو نخور مقیم میشی……… جاتون خالی کلی خندیدم… این دوستم خیلی سوتیای باحالی میده.. بازم سوتیاشو براتون میسندم
ساسان از شیراز

------------------------------ -    ------------------------------ -

خونه ی عمم بودیم.
بابام و داداشم با عموم و شوهر عمم نشسته بودن ورق بازی میکردن (حکم).
من و پسر عمم هم نشسته بودیم نگاه میکردیم بازیشونو.
اون موقع من ۱۳ – ۱۴ ساله بودم پسر عمم ۴ سالش بود.
اطاق ساکت بود که یکدفعه شوهر عمم به طرز وحشتناکی گوزید.
هیچ کس که چیزی نمیگفت منم که خجالت میکشیدم به روی خودم نیاوردم.
شوهر عمم رو کرد به پسرش گفت: فکر کردی من بودم.؟؟
پسرش: پس کی بود ؟؟
اطاق منهدم شد از موج خنده یعنی ترکیدیم هااااا
حمید

------------------------------ -    ------------------------------ -

یه شب ساعت نزدیکای ۱ شب بود خواستم زنگ بزنم خونه دوستم بعدش شماره رو اشتباهی گرفتم بعدش وقتی متوجه شدم که یارو گوشی رو برداشته بود گفت الو من که دست و پامو گم کرده بودم گفتم بانکه؟
مارال از ماهشهر

------------------------------ -    ------------------------------ -

یادمه موقعی که کلاس دوم راهنمایی بودم داشتم توی سالن رد می شدم که یکی از پشت شونه هامو فشار داد منم فکر کردم دوستمه برا همین گفتم نکن آشغال وقتی برگشتم دیدم ناظم مدرسه ست.
قاسم

------------------------------ -    ------------------------------ -

من و پسر عموم چون تفاوت سنی زیادی نداریم با هم خیلی رفیقیم و خبلی شوخی می کنیم.
هفتم یکی از اقوام بود-دعا تموم شد نزدیکای شب بود. ما داشتیم کمک می کردیم یه دفه داشتم رد می شدم دیدم دو نفر باسن در هوا خم شدن دارن دیگ میشورن. مطمئن بودم یکیش پسر عمومه ولی نمی دونستم کدوم یکی.
آقا نامردی نکردم با تمام قدرتم یکی زدم زیر باسن پسرعموم این بنده خدا با جیغ نیم پرید هوا و با عصبانیت تو چشام زل زد. چشمتون روز بد نبینه ، شوهرخالم بود ، اون یکی پسر عموم بود
محسن از کرمان

------------------------------ -    ------------------------------ -

کلاس سوم راهنمایی بودم
سر زنگ ریاضی معلم بچه ها رو میاورد که مسئله های کتاب رو حل کنن
اولین نفر رفت پای تخته نتونست حل کنه منم چون بلد بودم دستم بالا بود
معلم بعد از ۲ یا ۳ تا بچه از دستم خسته شد گفت گمشو پای تخته منم که خر کیف شده بودم رفتم پای تخته ، همین که سوالو نگاه کردم دیدم صفحه رو اشتباهی دیدیم
خلاصه بعد از یه نمره ۰ دیگه دستمو بالا نمیکنم
نیما از تهران

------------------------------ -  javanpars.niloblog.com  ------------------------------ -

اعتراف می کنم


سلام من اعتراف می کنم که تو بچگی فکر می کردم چون زمین گرد هست وقتی کسی زمین رو میکند میترسیدم  دایره هه سوراخ شه از اون طرف بیفته پایین
ویدا

اعتراف میکن من وقتی بچه بودم فکر میکردم اگه هسته گیلاس یا دونه هندوانه دونه سیب بخورم قورت بدم درختش تو شکمم رشد میکنه و از دهنم میزنه بیرون.
زینب از تهران

اعتراف میکنم ابتدایی که بودم فکر میکردم معلمامون یه دوربین تو خونه ما دارن یا کلاغ سیاه هر کار زشت مارو بهشون میگه اخه کار بدیم میکردیم فرداش میفهمید به ذهنمونم نمیرسید مامانمون بهش گفته باشه .
غزل

بچه که بودم همیشه معلممون بهمون میگفت اگه برین توکوچه بازی کنین کلاغه به من خبرمیده منم فکرمیکردم واقعا همینطوریه برای همین باترس ولرزمیرفتم بیرون بازی میکردم

من اعتراف می کنم که وقتی بچه بودم فکر می کردم که ضحاک ماردوش یه آدمی بوده که مارها رو می دوشیده وبخاطر همین بهش میگفتند ماردوش:)

کامبیز


من تا دوم سوم راهنمایی نمیدونستم چجوری باید تولید مثل کرد چه انسان چه حیوان .رفته بودیم کوه با دوتا از بچه ها شروع کردن به صحبت گفتن مرغ و خروس چه جوری میشه که تخم میزاره و اینا .. منم یواشکی گوش میکردم و سرا پا متعجب بودم .وای جه جالب 
از اونجا بود که فهمیدم مرغ چطور تخم میزاره.

بچه که بودم اصا واسم سوال بود که از کجا میفهمن بچه دختر یا پسر!اصا بزرگترین سوال ذهنم بود


بچگيم يه عروسك داشتم كه موقع غذا خوردن مينشوندمش پيش خودم هر قاشق غذا كه برميداشتم قاشق رو اول ميبردم سمت دهن عروسكم اون كه نميخورد خودم ميخوردم ،‌ يه بار هم قيچي برداشتم موهاي عروسكمون رو كچل كردم با خودم گفتم عيب نداره موهاش رشد ميكنه مثل اولش ميشه.
الميرا _ 25 ساله _ اروميه

اعتراف میکنم که اولین کسی که تو دبیرستانون آب بازی رو مد کرد من بودم
اعتراف میکنم که زنگای ورزش و بیکاری و وقتی که معلم نداشتیم 5-6 تا از رفیقای پایه رو جمع می کردم و می رفتیم آب بازی
تا اینکه بعد از یه ماه قبض آب مدرسه خیلی زیاد اومد . معاون مدرسه کمین کرد و مچ 3 نفر از مارو گرفت
منم عضوشون بودم و مجبور شدم برم سرمو ماشین کنم
ولی در عوض افتخار میکنم که اسم اون 3نفر دیگه رو لو ندادم و مثل مرررررررررررد رفتم ماشین کردم
محسن

اعتراف میکنم بچه که بودم وقتی به آسمون نگاه میکردم و میدیدم که بعضی ستاره ها چشمک میزنن فکر میکردم اونا موجودات زنده اند و دارن به من چشمک میزنن!!!!
مینا

اعتراف میکنم وقتی بچه بودم چون از مامانم خوشم نمیومد فکر میکردم مامان اصلیم ماهه و رفته تو اسمون!!شبا میرفتم باهاش حرف میزدم و از مامانم گله میکردم!
فریده

اعتراف میکنم بچه که بودم نمیدونستم دوبله چیه همش واسم  سوال بود چرا این سریال های خارجی دهنشون هماهنگ با حرفایی که میزنن حرکت نمیکنه یکم جلو عقبه!!! مسخره تر اینکه با خودم حرف میزدم جلو اینه ببینم واقعا صدام هماهنگ با دهنمه یا نه!! همش فکر میکردم جلوتره صدام


من اعتراف میکنم وقتی بچه بودم فک میکردم خدا مردهای قوی رو استخدام کرده تا زیر آسفالت وایستن و زمین رو بالای سرشون نگه دارن.همیشه نگرانشون بودم و سعی میکردم کمتر و آرومتر راه برم تا اون مردها خسته نشن. وقتی آدمهای چاق راه میرفتن همش نگران اون طفلکی ها بودم.
منیره 

سلام. اعتراف میکنم وقتی بچه بودم فکر میکردم هروقت برق میره برق ماشین ها هم باید قطع بشه. یه بار برق رفته بود رفتم بیرون ببینم برق همه رفته یا نه. دیدم ماشین ها تو خیابون لامپشون روشنه اومدم خونه داد زدم گفتم مامان فقط ماشینا برق دارن!!!!!

من اعتراف میکنم که توی ذهنم یه دوست خیالی داشتم و هر شب باهاش حرف میزدم
 بعدا از طریق همین دوست خیالیم با یه نفر دیگه هم دوست شدم
 فکر کنم قبلا خل بودم!هه
سمانه

من اعتراف میکنم که وقتی دبیرستانی بودم روی صندلی معلم آدامس میذاشتم... وقتی بلند میشدن و رو به تخته می استادن خیلی حسه خوبی داشتم. چون کل کلاس میترکید از صحنه

من اعتراف میکنم وقتی بچه بودم همیشه فکر میکردم اگه با عروسکم مثل یه مامان خوب و واقعی رفتار کنم خدا یه کاری میکنه که عروسکم تبدیل بشه به یه بچه ی واقعی!
مروارید
  ------------------------------ -


 

Young Pars largest FUN...
ما را در سایت Young Pars largest FUN دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : Seyyed Mohammad javanpars بازدید : 475 تاريخ : چهارشنبه 29 شهريور 1391 ساعت: 17:47